جدول جو
جدول جو

معنی کل کرد - جستجوی لغت در جدول جو

کل کرد(کَ کُشْ وَ)
دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل درد
تصویر دل درد
دردی که در معده یا روده ها پیدا شود، درد شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ول کردن
تصویر ول کردن
رها کردن، آزاد کردن، ول کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
اندازه و مقیاس کار انجام شده، کار، کردار، عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کز کردن
تصویر کز کردن
کنایه از خود را جمع کردن و در خود فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نُ /نِ / نَ دَ)
کله کردن. کوتاه بریدن درختی یاشاخی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گمان برم که به فضل و بزرگواری خویش
ببار آری آن شاخ را که او کل کرد.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ / وِ کَ دَ)
شکل ساختن. صورتی پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، احداث هیأت و حرکتی در روی یا سایر اعضاکه موجب خنده شود شبیه به ادا درآوردن و در محاوره گویند فلانکس شکلک می سازد به همین معنی. (از تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 256). شکلک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین) : مسخره ای داشت عظیم مقرب... هرچند که جهد می کرد پادشاه بر وی نظر نمیکرد که اوشکلی کند و پادشاه را بخنداند. (فیه مافیه ص 24). و رجوع به ترکیب ’شکلک کردن’ در ذیل مادۀ شکلک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکل کردن
تصویر شکل کردن
شکل ساختن صورتی پدید آوردن، شکلک در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول کردن
تصویر ول کردن
ول دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن چرکین و بی رونق کردن آن رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تولید کف شدن، عشقی شدن، یا کف کردن دهان. پدید شدن کف بر اطراف دهان: (از بس حرف زدم دهانم کف کرد)، (بسیار سخن گفتم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کر کردن
تصویر کر کردن
بچه های بسیار تولید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج کارد
تصویر کج کارد
قسمی افزار جنگ که طایفه سیک (سیکه) هند با خود دارند کارد کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
خم کردن، پیچانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کز کردن
تصویر کز کردن
چون محزونی یا بیماری در خود فرورفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل کردن
تصویر غل کردن
زنجیر کردن، بند کردن زنجیر کردن، بند کردن اسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن، عمل، (چه گویم از ین گنبد تیز گرد که یک دم نیا ساید از کار کرد)، کار انجام داده عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل درد
تصویر دل درد
درد دل، آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل کردن
تصویر شل کردن
سست کردن، رها کردن، سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سل کردن
تصویر سل کردن
روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کرد
تصویر پی کرد
دنبال کردن تعقیب، تعقیب شخصی از لحاظ قانونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تل کردن
تصویر تل کردن
بر روی هم چون خرمنی گرد کردن، کوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ال کردن
تصویر ال کردن
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
((حَ کَ دَ))
گشودن، آمیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کل مرغ
تصویر کل مرغ
((کَ مُ))
نوعی کرکس که سر وی پر ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
((کَ))
عمل و کار، اندازه و مقیاس کار انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غل کردن
تصویر غل کردن
((غُ. کَ دَ))
به بند کشیدن، اسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کف کردن
تصویر کف کردن
((کَ کَ دَ))
تولید کف شدن، عشقی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
((چِ. مَ))
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ال کردن
تصویر ال کردن
((اِ. کَ دَ))
لاف زدن
ال و بل کردن: قمپز در کردن، ادعای بی مورد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
عملکرد، آکتیویته، مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره