کله کردن. کوتاه بریدن درختی یاشاخی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گمان برم که به فضل و بزرگواری خویش ببار آری آن شاخ را که او کل کرد. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کُلَه کردن. کوتاه بریدن درختی یاشاخی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گمان برم که به فضل و بزرگواری خویش ببار آری آن شاخ را که او کل کرد. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شکل ساختن. صورتی پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، احداث هیأت و حرکتی در روی یا سایر اعضاکه موجب خنده شود شبیه به ادا درآوردن و در محاوره گویند فلانکس شکلک می سازد به همین معنی. (از تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 256). شکلک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین) : مسخره ای داشت عظیم مقرب... هرچند که جهد می کرد پادشاه بر وی نظر نمیکرد که اوشکلی کند و پادشاه را بخنداند. (فیه مافیه ص 24). و رجوع به ترکیب ’شکلک کردن’ در ذیل مادۀ شکلک شود
شکل ساختن. صورتی پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، احداث هیأت و حرکتی در روی یا سایر اعضاکه موجب خنده شود شبیه به ادا درآوردن و در محاوره گویند فلانکس شکلک می سازد به همین معنی. (از تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 256). شکلک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین) : مسخره ای داشت عظیم مقرب... هرچند که جهد می کرد پادشاه بر وی نظر نمیکرد که اوشکلی کند و پادشاه را بخنداند. (فیه مافیه ص 24). و رجوع به ترکیب ’شکلک کردن’ در ذیل مادۀ شکلک شود